کلبه درویش
یه شب که بی خوابی زده بود به سرمون طبق معمول رفتیم با ماشین یه چرخی بزنیم دور جزیره ولی سر در اوردیم از کلبه درویش ووووو از شانس ما تولد یه خانمی هم بود البته اونا داخل سالن نشسته بودن ما بیرون روی تخت.
این دخمل ما هم بی جنبه گفت منم میخوام برم پیش اونا تولد بازی کنم خلاصه از ما که نههههههههههههه از لنا که میخوااااااااااااااااااااااام برمممممم ودرآخر اگه گفتین کی برنده شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لطفا بیان ادامه مطلب تا برنده رو ببینین
خوووووب برنده لناییییییی بود البته منم با خودش برد تولد . امیدوارم تولدشون مبارک باشه. بعد تبریک با خجالت وشرمندگی گفتم ببخشید بچه پادشاهو از تخت میکشه پایین این دخمل ماهم منو کشته بیاد تولد شما!!! خانمه با روی باز گفت خیلی هم باعث افتخاره برای ما واین شد که لنا رفت تولد منم برگشتم پیش بابای لنا.
بعد چند دقیقه دیدم آمد گفتم چی شد امدی ؟؟؟ لنا گفت هیچی فقط میخواستم شمعو فوت کنم وبادکنک بگیرم که گرفتم دیگه هم اونجا کاری نداشتم برای همین امدم .حسابی خجالت کشیدم رفتم وتشکر کرد وبرگشتم این هم از یه شب که حوصلمون سر رفته بودلنا حسابی سرگرممون کرد
لنا جونم همیشه دوست دارم